جدول جو
جدول جو

معنی شا تیر - جستجوی لغت در جدول جو

شا تیر
تیر وسط سالن های بزرگ، ستون بنا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهمیر
تصویر شاهمیر
(پسرانه)
امیر شاه، شاه (فارسی) + میر (عربی)، نام برادر میرک بیگ وزیر شاه اسماعیل صفوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه تیر
تصویر شاه تیر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تار بزرگ، رجوع به تار موسیقی شود، تار کلان، تار اصلی، رجوع به تار مقابل پود شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
زه کردن کمان را: اتّر القوس تأتیراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی تفنگ که به توالی شصت گلوله از آن رها تواند شد و البته انحصار به شصت گلوله ندارد بلکه از باب کثرت و توالی تیرها این نام بدین سلاح داده اند. مسلسل. میترایوز. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسلسل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام یکی از رودخانه های فارس. آبش شیرین و گوارا، آب چشمۀ شش پیر وچشمۀ تنگ آب سرد، در نزدیکی قریۀ شهداء اردکان ممزوج به رود خانه شش پیر گردد. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از شش تن امیرزادگان دقیانوس است که از وی گریختند و در غاری پنهان شدند و اصحاب کهف آنانند:
کرده از بهر رهبری شش میر
گربه ای را نبی سگی را پیر.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ)
شب دهم محرم. شب عاشورا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گیرنده و اسیرکننده پادشاه، (ناظم الاطباء) :
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر،
نظامی،
،
که شاه او را گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
مخفف شاه تار. اولین تار. تار بم. تار گنده که در سازها بندند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود
لغت نامه دهخدا
(رِ یِ)
نام طبقه ای از سواران که بسال 1348 میلادی در انگلستان تأسیس شد بدین کیفیت که ادوارد سوم با کنتس سالیس بوری رقص میکرد، بند جوراب کنتس بیفتاد، شاه آن را برگرفت و به وی داد. درباریان از آن به خنده افتادند. شاه گفت: لعنت بر بداندیش باد! آنکه امروز بدین بند می خندد فردا به نشان آن مباهی نخواهد بود. و پس ازآن بر فور طبقۀ ژارتیر را تأسیس کرد. سواران که عده ایشان 26 تن است آن بند را بر زانوی چپ بندند و ملکه بر دست. خود شاه پیشوای آنان است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
نوعی از تفنگ یا تپانچه که ده فشنگ در خزانه یا خشاب آن جا گیرد. (یادداشت مؤلف). که در یک نوبت فشنگ گذاری ده بار پیاپی تواند تیرافکند
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آلکساندر، از مشاهیر شعرای روسیه، در سال 1799 میلادی در مسکو تولد یافت و بسال 1837 میلادی درگذشت، شعر و منظومه و درام بسیار دارد و آثارش به بیشتر زبانهای اروپائی ترجمه شده است، از جمله آثار اوست: روسلان و لودمیلا، انیه گین، بوریس گدونف
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
باب تیره. یکی از چهار دروازۀ ’جی’ اصفهان که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است: و چهار در بر آن (بربارو) تعلیق کرد یکی دروازۀ جورنام کرد برابر میدان بازار و دوم دروازۀ ماه که دروازۀ اسفیش میگویند و سیوم دروازۀ تیر که تیره می خوانند... (محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93) (ترجمه محاسن اصفهان چ اقبال ص 16). رجوع به باب تیره شود
لغت نامه دهخدا
تیربزرگتر و ممتاز از انواع خود، سهم، (منتهی الارب)،
- امثال:
موی را در چشم دیگران می بینید و شاه تیر را در چشم خود نمی بینید،
، چوبی بزرگ باشد که سقف خانه را بدان پوشند، (برهان قاطع)، شه تیر، (از فرهنگ نظام)، تیر بزرگ که بر سقف عمارت نهند، (انجمن آرا) (آنندراج)، حمال، فرسب، (برهان)، تیر بزرگ ستون خیمه، (یادداشت مؤلف)، تیر کشتی، دگل، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز که در 74هزارگزی خاور زرقان و یک هزارگزی راه فرعی ارسنجان به کربال در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 56 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
فرسب، حمال، شاخ، عارضه، و رجوع به شاخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لا تذر
تصویر لا تذر
مگذار
فرهنگ لغت هوشیار
نه دیگری نه چیز دیگر: پادشاهی کاری بزرگ است و باوج معالی آن ببال همت عالی توان پرید لاغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه تار
تصویر شه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه تار
تصویر شاه تار
اولین تار سازها تار بم و گنده
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از تخته هایی که زیر تیر سقف گذارند، قسمی از تیر که از ساختمان بیرون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تیل
تصویر پا تیل
دیگ مسی دهان گشاد که ته آن گرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا دیر
تصویر پا دیر
شمع زدن به دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شه تار
تصویر شه تار
((شَ))
اولین تار سازها
فرهنگ فارسی معین
توت شاه توت
فرهنگ گویش مازندرانی
خفاش
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی صحرایی که عرق آن برای رفع قولنج و دل درد و سنگینی معده
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان کوچک و چهارگوش مفاصل گوسفند، قاب، قاب بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرمنشأ و محرپک اصلی، سریع
فرهنگ گویش مازندرانی
محور چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
پدر شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی